پیام آذری

آخرين مطالب

اشعار فریدون مشیری | زیباترین و برجسته ترین شعرهای فریدون مشیری مقالات

اشعار فریدون مشیری | زیباترین و برجسته ترین شعرهای فریدون مشیری
  بزرگنمايي:

پیام آذری - اشعارفریدون مشیری فریدون مشیری، شاعری نوآور و خلاق اشعارفریدون مشیری یکی از جواهرات ارزشمند ادبیات معاصر ایران است. در این مقاله از بیتوته به نمونه هایی از اشعارمعروف او می‌پردازیم. شعر فریدون مشیری، شاعر برجسته و معروف ایرانی، به عنوان یکی از نمایان‌ترین آثار ادبیات معاصر ایران شناخته می‌شود. آثار او، با غنای مضمون و زیبایی شعر، همواره مورد توجه و تحلیل قرار گرفته‌اند و جایگاهی ویژه در دلهای خوانندگان خود دارند. در این مقاله، برخی از اشعار برجستهٔ فریدون مشیری آورده شده است. اشعار برجستهٔ فریدون مشیری اشعار برجستهٔ فریدون مشیری دیگر به روزگار نمی بینم، آن عشق ها که تاب و توان سوزد، در سینه ها ز عشق نمی جوشد، آن شعله ها که خرمن جان سوزد، آن رنج ها که درد بر انگیزد، وان دردها که روح گدازد نیست آن شوق و اضطراب که شاعر را، چنگی به تار جان بنوازد نیست در سینه، دل، چو برگ خزان دیده، بی عشق مانده سر به گریبان است، از بوسه ی نسیم نمی لرزد؛ این برگ خشک، تشنه طوفان است! طوفان عشق نیست که دل ها را، در تنگنای سینه بلرزاند؛ تا بر شراره های روان سوزش، شاعر سرشک شوق بیافشاند. عشقی نه تا به سر فکند شوری رنجی نه تا به دل شکند خاری داغی نه تا به دفتر دانایی؛ آتش زنم ز گرمی گفتاری! من شمع دلفروز سخن بودم؛ اکنون زبان بریده و خاموشم ترسم که شعر نیز کند آخر، مانند روزگار، فراموشم... یکی را دوست دارم ولی افسوس او هرگز نمی‌داند نگاهش می‌کنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست می‌دارم ولی افسوس او هرگز نمی‌داند به برگ گل نوشتم من تو را دوست می‌دارم ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند به مهتاب گفتم ای مهتاب سر راهت به کوی او سلام من رسان و گو تو را من دوست می‌دارم ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت بگو از من به دلدارم تو را من دوست می‌دارم ولی افسوس و صد افسوس ز ابر تیره برقی جست که قاصد را میان ره بسوزانید کنون وامانده از هر جا دگر با خود کنم نجوا یکی را دوست می‌دارم ولی افسوس او هرگز نمی‌داند شعر فریدون مشیری شعرهای فریدون مشیری بی تو مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه جانم، گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آید که: شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من، همه محو تماشای نگاهت یادم آید: تو به من گفتی: «از این عشق حذر کن! لحظه ای چند بر این آب نظر کن آب آیینه عشق گذران است تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا، که دلت با دگران است! تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!» با تو گفتم:«حذر از عشق؟ ندانم سفر از پیش تو، هرگز نتوانم نتوانم! روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد چون کبوتر، لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم باز گفتم که: تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو در فتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم، نتوانم!» اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب، ناله تلخی زد و بگریخت اشک در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید یادم آید که: دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم، نرمیدم رفت در ظلمت شب آن شب و شب‌های دگر هم نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم… بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم اشعار زیبای فریدون مشیری می‌خواهم و می‌خواستمت، تا نفسم بود می‌سوختم از حسرت و عشق تو بسم بود عشق تو بسم بود، که این شعله بیدار روشنگر شب‌های بلند قفسم بود آن بخت گریزنده دمی‌ آمد و بگذشت غم بود، که پیوسته نفس در نفسم بود دست من و آغوش تو، هیهات، که یک عمر تنها نفسی‌ با تو نشستن هوسم بود بالله، که بجز یاد تو، گر هیچ کسم هست حاشا، که بجز عشق تو، گر هیچ کسم بود سیمای مسیحایی‌ اندوه تو، ای عشق در غربت این مهلکه فریاد رسم بود لب بسته و پر سوخته، از کوی تو رفتم رفتم، به خدا گر هوسم بود، بسم بود آخر ای دوست، نخواهی پرسید که دل از دوری رویت چه کشید؟ سوخت در آتش و خاکستر شد وعده‌های تو به دادش نرسید داغ ماتم شد و بر سینه نشست اشک حسرت شد و بر خاک چکید آن همه عهد فراموشت شد؟ چشم من روشن، روی تو سپید جان به لب آمده در ظلمت غم کی به دادم رسی ای صبح امید؟ آخر این عشق مرا خواهد کشت عاقبت داغ مرا خواهی دید دل پر درد”فریدون” مشکن که خدا بر تو نخواهد بخشید بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی دردمند را شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق آزار این رمیده سر در کمند را بگذار سر به سینه من تا بگویمت اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان عمریست در هوای تو از آشیان جداست دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام خواهم که جاودانه بنالم به دامنت شاید که جاودانه بمانی کنار من ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت تو آسمان آبی آرام و روشنی من چون کبوتری که پرم در هوای تو یک شب ستاره‌های تو را دانه چین کنم با اشک شرم خویش بریزم به پای تو بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب بیمار خنده‌های توام، بیشتر بخند خورشید آرزوی منی، گرم تر بتاب من سکوت خویش را گم کرده‌ام لاجرم در این هیاهو گم شدم من که خود افسانه می‌پرداختم عاقبت افسانه مردم شدم ای سکوت ای مادر فریادها ساز جانم ازتو پر آوازه بود تا در آغوش تو راهی داشتم چون شراب کهنه شعرم تازه بود در پناهت برگ وبار من شکفت تو مرا بردی به شهر یادها من ندیدم خوش تر از جادوی تو ای سکوت ای مادر فریادها گم شدم در این هیاهو گم شدم توکجایی تا بگیری داد من؟ گر سکوت خویش را می‌داشتم زندگی پر بود از فریاد من تو را می‌توان شنید درین نغمه‌ها هنوز همان همزبان جان، همان آشنا هنوز فضا برفکند تیغ، تو افتادی از ستیغ من و این همه دریغ، در این تنگنا هنوز تنی مانده بر زمین، بر او دشنه‌های کین دلی می‌تپد چنین، به عشق شما هنوز به جا مانده زان سوار، که گم شد درین غبار سرشکی ستاره وار، به چشمان ما هنوز نسیمی گذر نکرد، بر این لاله‌های زرد جز آن تندباد سرد که بارد بلا هنوز کجا سر دهد نوا؟ همه تیر ناروا فرو بارد از هوا، بر این بینوا هنوز نه غم می‌دهد امان، نه می‌گردد آسمان من و وایِ «دیلمان» به یاد «صبا» هنوز نیامد سحرگهان، به فریاد همرهان که پیچیده بر جهان، شب دیرپا هنوز شکیبی چه پروریم، لهیبی بگستریم نهیبی برآوریم، نمردیم تا هنوز! هر روز می‌پرسی که: آیا دوستم داری؟ من جای پاسخ بر نگاهت خیره می‌مانم تو در نگاه من، چه می‌خوانی، نمی‌دانم اما به جای من، تو پاسخ می‌دهی: آری ما هر دو می‌دانیم چشم و زبان، پنهان و پیدا، رازگویانند و آن‌ها که دل با یکدیگر دارند حرف ضمیر دوست را ناگفته می‌دانند ننوشته می‌خوانند من «دوست دارم» را پیوسته در چشم تو می‌خوانم ناگفته می‌دانم من آنچه را احساس باید کرد یا از نگاه دوست باید خواند هرگز نمی‌پرسم هرگز نمی‌پرسم که: آیا دوستم داری قلب من و چشم تو می‌گوید به من: آری! در سکوت دلنشین نیمه شب می‌گذشتیم از میان کوچه‌ها راز گویان، هر دو غمگین، هر دو شاد هر دو بودیم از همه عالم جدا تکیه بر بازوی من می‌داد گرم شعله‌ور از سوز خواهش‌ها تنش لرزشی بر جان من می‌ریخت نرم ناز آن بازو به بازو رفتنش در نگاهش با همه پرهیز و شرم برق می‌زد آرزویی دلنشین در دل من با همه افسردگی موج می‌زد اشتیاقی آتشین زیر نور ماه، دور از چشم غیر چشم‌ها بر یکدگر می‌دوختیم هر نفس صد راز می‌گفتیم و باز در تب ناگفته‌ها می‌سوختیم نسترن‌ها از سر دیوارها سر کشیدند از صدای پای ما ماه می‌پائیدمان از روی بام عشق می‌جوشید در رگ‌های ما سایه‌هامان مهربان‌تر، بی‌دریغ یکدگر را تنگ در بر داشتند تا میان کوچه‌ای با صد ملال دست از آغوش هم برداشتند باز هنگام جدایی در رسید سینه‌ها لرزان شد و دل‌ها شکست خنده‌ها در لرزش لب‌ها گریخت اشک‌ها بر روی رویاها نشست چشم جان من به ناکامی گریست برق اشکی در نگاه او دوید نسترن‌ها سر به زیر انداختند ماه را ابری به کام خود کشید تشنه، تنها، خسته جان، آشفته حال در دل شب می‌سپردم راه خویش تا بگریم در غمش دیوانه‌وار خلوتی می‌خواستم دلخواه خویش ریشه در اعماقِ اقیانوس دارد –شاید– این گیسو پریشان کرده بیدِ وحشیِ باران یا، نه، دریایی‌ست گویی، واژگونه، برفراز شهر، شهرِ سوگواران. هر زمانی که فرو می‌بارد از حد بیش ریشه در من می‌دواند پرسشی پیگیر، با تشویش: رنگ این شب‌های وحشت را تواند شست آیا از دل یاران؟ چشم‌ها و چشمه‌ها خشک‌اند. روشنی‌ها محو در تاریکی دلتنگ، هم‌چنان که نام‌ها در ننگ! هرچه پیرامون ما رنگ تباهی شد. آه، باران، ای امیدِ جانِ بیداران! بر پلیدی‌ها که ما عمری‌ست در گرداب آن غرقیم آیا، چیره خواهی شد؟ معنای زنده بودن من، با تو بودن است… آن لحظه‌ای که بی‌ تو سر آید مرا مباد! مفهوم مرگ من در راه سرفرازی تو، در کنار تو مفهوم زندگی‌ است معنای عشق نیز در سرنوشت من با تو، همیشه با تو، برای تو، زیستن بخش فرهنگ و هنر بیتوته

اشعارفریدون مشیری
فریدون مشیری، شاعری نوآور و خلاق
اشعارفریدون مشیری یکی از جواهرات ارزشمند ادبیات معاصر ایران است. در این مقاله از
بیتوته به نمونه هایی از اشعارمعروف او می‌پردازیم. 
شعر فریدون مشیری، شاعر برجسته و معروف ایرانی، به عنوان یکی از نمایان‌ترین آثار ادبیات معاصر ایران شناخته می‌شود. آثار او، با غنای مضمون و زیبایی شعر، همواره مورد توجه و تحلیل قرار گرفته‌اند و جایگاهی ویژه در دلهای خوانندگان خود دارند.
در این مقاله، برخی از اشعار برجستهٔ فریدون مشیری آورده شده است. 

پیام آذری

اشعار برجستهٔ فریدون مشیری
اشعار برجستهٔ فریدون مشیری
دیگر به روزگار نمی بینم، آن عشق ها که تاب و توان سوزد،
در سینه ها ز عشق نمی جوشد، آن شعله ها که خرمن جان سوزد،
آن رنج ها که درد بر انگیزد، وان دردها که روح گدازد نیست
آن شوق و اضطراب که شاعر را، چنگی به تار جان بنوازد نیست
در سینه، دل، چو برگ خزان دیده، بی عشق مانده سر به گریبان است،
از بوسه ی نسیم نمی لرزد؛ این برگ خشک، تشنه طوفان است!
طوفان عشق نیست که دل ها را، در تنگنای سینه بلرزاند؛
تا بر شراره های روان سوزش، شاعر سرشک شوق بیافشاند.
عشقی نه تا به سر فکند شوری رنجی نه تا به دل شکند خاری
داغی نه تا به دفتر دانایی؛ آتش زنم ز گرمی گفتاری!
من شمع دلفروز سخن بودم؛ اکنون زبان بریده و خاموشم
ترسم که شعر نیز کند آخر، مانند روزگار، فراموشم...

پیام آذری

یکی را دوست دارم
ولی افسوس او هرگز نمی‌داند
نگاهش می‌کنم شاید
بخواند از نگاه من
که او را دوست می‌دارم
ولی افسوس او هرگز نمی‌داند
به برگ گل نوشتم من
تو را دوست می‌دارم
ولی افسوس او گل را
به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم ای مهتاب
سر راهت به کوی او
سلام من رسان و گو
تو را من دوست می‌دارم
ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید
یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید
صبا را دیدم و گفتم
صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست می‌دارم
ولی افسوس و صد افسوس
ز ابر تیره برقی جست
که قاصد را میان ره بسوزانید
کنون وامانده از هر جا
دگر با خود کنم نجوا
یکی را دوست می‌دارم
ولی افسوس او هرگز نمی‌داند

پیام آذری

شعر فریدون مشیری
شعرهای فریدون مشیری
بی تو مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم، گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آید که: شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من، همه محو تماشای نگاهت
یادم آید: تو به من گفتی:
«از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!»
با تو گفتم:«حذر از عشق؟ ندانم
سفر از پیش تو، هرگز نتوانم
نتوانم!
روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم
باز گفتم که: تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در فتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!»
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که: دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم، نرمیدم
رفت در ظلمت شب آن شب و شب‌های دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم…
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

پیام آذری

اشعار زیبای فریدون مشیری
می‌خواهم و می‌خواستمت، تا نفسم بود
می‌سوختم از حسرت و عشق تو بسم بود
عشق تو بسم بود، که این شعله بیدار
روشنگر شب‌های بلند قفسم بود
آن بخت گریزنده دمی‌ آمد و بگذشت
غم بود، که پیوسته نفس در نفسم بود
دست من و آغوش تو، هیهات، که یک عمر
تنها نفسی‌ با تو نشستن هوسم بود
بالله، که بجز یاد تو، گر هیچ کسم هست
حاشا، که بجز عشق تو، گر هیچ کسم بود
سیمای مسیحایی‌ اندوه تو، ای عشق
در غربت این مهلکه فریاد رسم بود
لب بسته و پر سوخته، از کوی تو رفتم
رفتم، به خدا گر هوسم بود، بسم بود 

پیام آذری

آخر ای دوست، نخواهی پرسید
که دل از دوری رویت چه کشید؟
سوخت در آتش و خاکستر شد
وعده‌های تو به دادش نرسید
داغ ماتم شد و بر سینه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکید
آن همه عهد فراموشت شد؟
چشم من روشن، روی تو سپید
جان به لب آمده در ظلمت غم
کی به دادم رسی ای صبح امید؟
آخر این عشق مرا خواهد کشت
عاقبت داغ مرا خواهی دید
دل پر درد”فریدون” مشکن
که خدا بر تو نخواهد بخشید 

پیام آذری

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده سر در کمند را
بگذار سر به سینه من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره‌های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب
بیمار خنده‌های توام، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی، گرم تر بتاب

پیام آذری

من سکوت خویش را گم کرده‌ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من که خود افسانه می‌پرداختم
عاقبت افسانه مردم شدم
ای سکوت ای مادر فریادها
ساز جانم ازتو پر آوازه بود
تا در آغوش تو راهی داشتم
چون شراب کهنه شعرم تازه بود
در پناهت برگ وبار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادها
من ندیدم خوش تر از جادوی تو
ای سکوت ای مادر فریادها
گم شدم در این هیاهو گم شدم
توکجایی تا بگیری داد من؟
گر سکوت خویش را می‌داشتم
زندگی پر بود از فریاد من

پیام آذری

تو را می‌توان شنید درین نغمه‌ها هنوز
همان همزبان جان، همان آشنا هنوز
فضا برفکند تیغ، تو افتادی از ستیغ
من و این همه دریغ، در این تنگنا هنوز
تنی مانده بر زمین، بر او دشنه‌های کین
دلی می‌تپد چنین، به عشق شما هنوز
به جا مانده زان سوار، که گم شد درین غبار
سرشکی ستاره وار، به چشمان ما هنوز
نسیمی گذر نکرد، بر این لاله‌های زرد
جز آن تندباد سرد که بارد بلا هنوز
کجا سر دهد نوا؟ همه تیر ناروا
فرو بارد از هوا، بر این بینوا هنوز
نه غم می‌دهد امان، نه می‌گردد آسمان
من و وایِ «دیلمان» به یاد «صبا» هنوز
نیامد سحرگهان، به فریاد همرهان
که پیچیده بر جهان، شب دیرپا هنوز
شکیبی چه پروریم، لهیبی بگستریم
نهیبی برآوریم، نمردیم تا هنوز!

پیام آذری

هر روز می‌پرسی که: آیا دوستم داری؟
من جای پاسخ بر نگاهت خیره می‌مانم
تو در نگاه من، چه می‌خوانی، نمی‌دانم
اما به جای من، تو پاسخ می‌دهی: آری
ما هر دو می‌دانیم
چشم و زبان، پنهان و پیدا، رازگویانند
و آن‌ها که دل با یکدیگر دارند
حرف ضمیر دوست را ناگفته می‌دانند
ننوشته می‌خوانند
من «دوست دارم» را
پیوسته در چشم تو می‌خوانم
ناگفته می‌دانم
من آنچه را احساس باید کرد
یا از نگاه دوست باید خواند
هرگز نمی‌پرسم
هرگز نمی‌پرسم که: آیا دوستم داری
قلب من و چشم تو می‌گوید به من: آری! 

پیام آذری

در سکوت دلنشین نیمه شب
می‌گذشتیم از میان کوچه‌ها
راز گویان، هر دو غمگین، هر دو شاد
هر دو بودیم از همه عالم جدا
تکیه بر بازوی من می‌داد گرم
شعله‌ور از سوز خواهش‌ها تنش
لرزشی بر جان من می‌ریخت نرم
ناز آن بازو به بازو رفتنش
در نگاهش با همه پرهیز و شرم
برق می‌زد آرزویی دلنشین
در دل من با همه افسردگی
موج می‌زد اشتیاقی آتشین
زیر نور ماه، دور از چشم غیر
چشم‌ها بر یکدگر می‌دوختیم
هر نفس صد راز می‌گفتیم و باز
در تب ناگفته‌ها می‌سوختیم
نسترن‌ها از سر دیوارها
سر کشیدند از صدای پای ما
ماه می‌پائیدمان از روی بام
عشق می‌جوشید در رگ‌های ما
سایه‌هامان مهربان‌تر، بی‌دریغ
یکدگر را تنگ در بر داشتند
تا میان کوچه‌ای با صد ملال
دست از آغوش هم برداشتند
باز هنگام جدایی در رسید
سینه‌ها لرزان شد و دل‌ها شکست
خنده‌ها در لرزش لب‌ها گریخت
اشک‌ها بر روی رویاها نشست
چشم جان من به ناکامی گریست
برق اشکی در نگاه او دوید
نسترن‌ها سر به زیر انداختند
ماه را ابری به کام خود کشید
تشنه، تنها، خسته جان، آشفته حال
در دل شب می‌سپردم راه خویش
تا بگریم در غمش دیوانه‌وار
خلوتی می‌خواستم دلخواه خویش

پیام آذری

ریشه در اعماقِ اقیانوس دارد –شاید–
این گیسو پریشان کرده
بیدِ وحشیِ باران
یا، نه، دریایی‌ست گویی، واژگونه، برفراز شهر،
شهرِ سوگواران.
هر زمانی که فرو می‌بارد از حد بیش
ریشه در من می‌دواند پرسشی پیگیر،
با تشویش:
رنگ این شب‌های وحشت را
تواند شست آیا از دل یاران؟
چشم‌ها و چشمه‌ها خشک‌اند.
روشنی‌ها محو در تاریکی دلتنگ،
هم‌چنان که نام‌ها در ننگ!
هرچه پیرامون ما رنگ تباهی شد.
آه، باران، ای امیدِ جانِ بیداران!
بر پلیدی‌ها
که ما عمری‌ست در گرداب آن غرقیم
آیا، چیره خواهی شد؟ 

پیام آذری

معنای زنده بودن من، با تو بودن است…
آن لحظه‌ای که بی‌ تو سر آید مرا مباد!
مفهوم مرگ من
در راه سرفرازی تو، در کنار تو
مفهوم زندگی‌ است
معنای عشق نیز
در سرنوشت من
با تو، همیشه با تو، برای تو، زیستن
بخش فرهنگ و هنر بیتوته

لینک کوتاه:
https://www.payameazari.ir/Fa/News/675747/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

تغییر چهره بازیگر نقش کودکی «سهراب» سریال از سرنوشت بعد 5 سال/ تصاویر

تغییر چهره «تینا وصال» سریال بچه مهندس بعد 4 سال/ تصاویر

تیپ و چهره «روناک» و «شیرین» سریال نون خ در پشت صحنه/ عکس

جاعل قراردادهای فروش زمین در اردبیل دستگیر شد

ارائه گزارش ده درصد طرح‌های تحقیقاتی خاتمه یافته دانشگاه علوم پزشکی اردبیل

افزایش 37 درصدی بارش‌های استان اردبیل

دستگیری جاعل و کلاهبردار حرفه‌ای در اردبیل

بازگشت معدن سیلیس ترسه بلاغ اشنویه به چرخه تولید

فارس میزبان جشنواره «سرو سرخ» شد

تراکتور چگونه در مسیر سقوط قرار گرفت/ «پول» عامل خوشبختی نشد!

آغاز ثبت ملی آثار موجود در موزه‌های شهرداری تبریز

تعیین قیمت نجومی برای واگذاری باشگاه تراکتور / چه کسی مالک قرمزهای تبریز می‌شود؟

پویش مشهد مهربان مصداقی از مشارکت مردمی در امور اجتماعی و الگویی برای سایر شهرهاست

تکلیف تراکتور با یحیی گل محمد مشخص شد

بازدید وزیر نفت از خط لوله انتقال فرآورده تبریز ـ ارومیه

رئیسی: روابط ایران و آذربایجان گسسته نخواهد شد/ کریدور ارس باید با اراده دو کشور ادامه یابد

مخابرات سومین شرکت توسعه اینترنت فیبرنوری در آذربایجان‌غربی / روستاها، 4G می‌شوند

رئیسی: کریدور ارس باید با اراده ایرانی و آذربایجانی اجرایی شود

هوشمندسازی 41 کیلومتر از مرزهای آذربایجان‌غربی

علی‌اف: دخالت کشور‌های بیگانه در مسائل منطقه‌ای ما قابل قبول نیست

مردم برای کاهش خسارت سیلاب احتمالی همراهی کنند

هشدار شیوع بیماری قارچی ریشه در آذربایجان غربی

تولد نوزاد عجول در آمبولانس اورژانس ارومیه

دعوت گلر ارومیه ای به اردوی تیم ملی فوتبال بانوان

توسعه فیبر نوری به طول نزدیک هزار کیلومتر در آذربایجان غربی

علی اف در ایران چه می‌کند؟

لزوم رفع موانع تولید و حمایت از بخش خصوصی

اجرای 42 طر ح ابنیه فنی در محورهای ارتباطی آذربایجان‌غربی

موج جدید بارش‌ ها، از این روز آغاز خواهد شد

گفتمان سازی جهاد تبیین در دانشگاه‌ها الگوسازی شود

احکام بدوی تتلو صادر شد/ هیچ فردی یا افرادی به عنوان شاکی خصوصی از او شکایت نکردند

تالاب «آق‌قلعه» نقده برای نخستین بار سرریز کرد

دوئل عشقی دو مرد بر سر زن صیغه‌ ای، قربانی گرفت

ماجرای جنایت وحشتناک مرد دوزنه در جاده

صدور هشدار هواشناسی سطح نارنجی در اردبیل

دستگاه‌ها برای پیشگیری از بروز خسارات ناشی از بارندگی اقدام کنند

اعلام دقیق هشدارهای هواشناسی به منظور پیشگیری از خسارات بارندگی

اعلام نرخ اقلام اساسی بازار سمنان در روز یکشنبه سی ام اردیبهشت

دستگیری سارقان خانه باغها و اماکن در خوی

بهره بردرای از سد «قیزقلعه سی» با حضور روسای جمهور ایران و آذربایجان/ پروژه ای که پل‌های دوستی را محکم‌تر می‌کند

ملاقات مردمی مدیرکل آموزش و پرورش آذربایجان‌غربی

بهادری جهرمی: افتتاح سد قیز قلعه‌سی در افزایش ظرفیت تولید برق و گردشگری مؤثر است

شهرداری ارومیه نسبت به تملک بناهای تاریخی اقدام کند

دیدار روسای جمهور ایران و آذربایجان در نقطه مرزی دو کشور

ارائه خدمات امدادی به بیش از 5800 نفر در سیل و آب‌گرفتگی طی یک هفته اخیر

کریدور ارس در 6 جبهه کاری با قوت در حال انجام است / برخی‌ها از همکاری ما خرسند نیستند و اهمیتی هم ندارد + فیلم

جزییات جدید درباره تعطیلی آخر هفته

زمان واریز یارانه نقدی اردیبهشت ماه

با کریمان کارها دشوار نیست

اردبیل با دمای 4 درجه، خنک‌ترین مرکز استان در کشور شد